اعتراض انجمن گويندگان جوان به دوبله فيلم ضدا ايراني "‪ " ۳۰۰

انجمن گويندگان جوان در بيانيه‌اي نسبت به دوبله فيلم ضدا ايراني "‪ " ۳۰۰‬اعتراض كرد.


برخي از رسانه‌ها و سايت‌هاي خبري به تازگي از دوبله فيلم ‪ ۳۰۰‬در داخل كشور خبر دادند.

به گزارش روز چهارشنبه ايرنا، در بخشي از بيانيه انجمن گويندگان جوان آمده است: دوبله فارسي فيلم ‪ ۳۰۰‬به هر ميزان به هر نحوي از انحا و به سفارش هر برنامه و يا هرشخص حقيقي يا حقوقي محكوم و به دور از شان جامعه دوبله كشور است.

نويسندگان اين بيانيه تصريح كردند: در فيلمي كه سراسر به تاريخ پرشكوه ايران و ملت ايران باستان كه نمونه‌هايي از خرد، دانش و آگاهي بودند، توهين و با وحشي نشان دادن آنان، اذهان مردم جهان را به سمت بي‌اعتباري ايران و ايراني مي‌برد، صحبت كردن به جاي شخصيت‌هاي مثبت و يا منفي و از آن مهمتر، حتي حس‌گيري و صدا پيشگي بر روي آن، عملي خلاف شان هنرمندان ايراني است.

انجمن گويندگان جوان ضمن اظهار تاسف از دوبله اين فيلم به‌زبان فارسي، خواهان رسيدگي و دقت نظر مسئولان ذيربط در اين زمينه است.

"‪ "۳۰۰‬عنوان فيلم جديدي است كه هاليوود براي مقابله با فرهنگ و هويت ايراني - اسلامي و تصويري مبهم از فرهنگ مشرق زمين براي اكران و نهادينه كردن هجمه خود به خيزش هويتي در منطقه آماده كرده است.

داستان اين فيلم برگرفته از كتابي به نوشته "فرانك ميلر" و به كارگرداني "زاك اسنايدر" در مورد جنگ ميان شاه يوناني (لئونيداس) با ‪ ۳۰۰‬نفر مرد جنگي، و "خشايارشاه" ايراني با ارتشي ميليوني است!.

داستان فيلم ‪ ، ۳۰۰‬جنگ ايران و يونان در ميدان جنگ ترموپيل "گردنه معروفي در يونان، بين كوه اويته و خليج ماليك" است.

جايي كه پادشاه اسپارتي يعني لئونيداس ارتش ‪ ۳۰۰‬نفري خود را عليه ارتش عظيم ايرانيان تجهيز كرد تا مقابل سپاه "خشايارشاه" ايستادگي كنند اما گوژپشتي دروازه‌هاي شهر را به روي لشگر ايران باز مي‌كند.

شمسی فضل اللهی

جمعه، کمیته ی مجازات را دیدیم. سینمایی شده ی آن سریال جاودان مرحوم حاتمی، هزار دستان.

جملاتی که جیران و ابوالفتح (به فارسیی رنگ ترکی گرفته) با قلم شیوای حاتمی رد و بدل کردند، عاشقانه و لطیف و بی ریا به دست احساس می سپرد و با خود می برد تا آنجا که این اندیشه درونم شکل گرفت که هنرمندان دوبلاژ ما صحنه ای قوی را قدرتمندتر ساخته اند. هنرمند یعی همین؛ یعنی کسی که انگار ساحری می داند و از خود بی خودت میکند.این صحنه را شمسی فضل اللهی (به جای مینو ابریشمی) و ناصر طهماسب(به جای علی نصیریان) به زیباترین شکل ممکنه خلق کرده بودند. بد ندیدم یادی کنیم از شمسی فضل اللهی که صدایش پر از خاطره بوده و هست...

شمسی فضل اللهی، به سال 1320 در تهران دیده به جهان گشود. از دوران تحصیل در دبیرستان، علاقه به هنرهای نمایشی خاصه تئاتر او را به روی صحنه و شرکت در نمایشهای گوناگون کشانید. ابتدا در سال 1336 با نام مستعار (شهرزاد) در نمایشات شرکت کرد و اولین نمایشی که در آن ایفای نقشی کرد، دختر ایرانی نام داشت که در تئاتر تفکری روی سن رفت و پس از آن در پیسهای متعددی نظیر: تفریحات نیمه شب/ آرشین مالالان/ بازی بی حرف/ گلدسته/ درقوزآباد/ دزد طبقه اول/ تشنگی و گرسنگی/ ویس و رامین/ طبقه ششم/ بکت5/ صندلی را کنار پنجره بگذاریم و تعدادی دیگر بازی کرد.
اما از سال 41 بود که همکاری خود را در رشته ی گویندگی با سری نمایشات داستان های ((یک شب از هزار و یک شب)) آغاز کرد و پس از آن در سال 1343 به رادیو ایران برای گویندگی و شرکت در داستانهای شب رادیو دعوت شد و او این دعوت را استقبال کرد و پس از چندی برای گویندگی برنامه های همیشه جاوید ((گلهای جاویدان)) توسط شادروان داوود پیرنیا دعوت گشت و در این برنامه ها یکی از بهترین گویندگان بود که کارهایش شاهد این مدعاست.
در همین زمان وی با استودیوهای دوبلاژ و صدابرداری و صداگذاری همکاری خود را به طور گسترده ای آغاز کرد.مادرهایی خلق کرد ماندگار. راویی بود بی نظیر و به یاد ماندنی .صدایی گرم با حزنی درونی و دلپذیر که اگر از غم می گفت این حزن آشکارتر می شد و گاه حس می کردی که ضجه ای در اعماق این صدا گم شده است.
از آن کارتون بانمک (بامزی، قویترین خرس جهان) خاطره ها داریم. (و حالا ؛ زنگ خوردن و خوابیدن شل مان(شل من) به صدا در می آد...)(بعله! الاغ زبونش رو بیرون آورده بود و زبون الاغ اول از خط پایان مسابقه گذشته بود)(مادربزرگ تند و تند برای اژدها کوفته قلقلی درست می کرد ...)و و و
انرژی و دقتی که ایشان صرف این کارتون کرده بودند، به حدی بود که بزرگترها را نیز جذب می کرد.

مدتهاست خو کرده است به تلویزیون، چه تئاتر تلویزیونی و چه سریال. مادر بزرگ می شود، با آن صدای ماندگار و موهای سپید و چینهای نقش بسته بر پیشانی. سریالهای (امیر کبیر)؛(آتیه)؛(فاصله) و (عطر گل یاس) را در کارنامه دارد.
آخرین تئاتری که به خاطرم مانده از ایشان تله تئاتر (در خیابان هیچکس به من نگاه نمی کند)بود که از شبکه ی چهارم سیما پخش شد و همسری مهربان و پا به سن گذاشته برای مردی آرام و بازنشسته بود.

اما انگار این صداست که هرچه می کنم یادآور شمسی فضل اللهی می شود برایم. نه این که هنرپیشه ای ضعیف باشد نه.قضیه این است که صدا پا فراتر می نهد.امید که این راوی دوست داشتنی داستانهای شب رادیو و مادر بزرگ مهربان تلویزیون همیشه ی ایام سلامت باشد با عمری طولانی.

بانو

قصه های جزیره

مدیر دوبلاژ : رعفت هاشم پور


شخصیت ها : گویندگان

هتی کینگ : ناهید شعشعانی/رعفت هاشم پور

جانت کینگ : رعفت هاشم پور/مریم صفی خانی

الک کینگ : علی همت مومی وند

الیویا کینگ : مینو غزنوی

سارا استنلی : مریم شیرزاد

فلیسیتی کینگ : مهوش افشاری

فلیکس کینگ : شوکت حجت

سیسیلی کینگ : مژگان عظیمی

جاسپر دیل : علی رضا باشکندی

گاس پایک : امیر محمد صمصامی

شرلی لیندی : پروین ملکوتی

آفای تریمن : محمد عبادی

جادوگر : پری هاشمی

آقای پاتس : مهدی آرین نژاد

کلارا پاتس : الیزا اورامی

سالی پاتس : نگین کیانفر

آشپز پیر : سیاوش مینویی

کلاید پت بون : شهروز ملک آرایی

آرتور پت بون : کیکاووس یاکیده

گوینده تیتراژ : علی رضا باشکندی

قانون

رامش سيپي يكي از كارگردانان كاركشته هندي بود كه تمامي فيلمهايش از پرفروشترين فيلمهاي تاريخ سينماي هند است. از انداز و شعله و ساغر در دهه هفتاد بگيريد تا قانون و زمان ديوانه در دهه هاي 80 و 90 او فيلم زياد نساخت اما هرچه ساخت در تعريفهاي سينماي هند در اوج بود. عواملي كه وي را در تهيه يك فيلم مدد مي رساندند تماما از بهترينها بودند: موسيقي و فيلمبرداري و بويژه مونتاژ فيلمهاي سيپي همه قابل ستايشند...
فيلم قانون كه محصول سال 1982 هندوستان است به كارگرداني رامش سيپي و بازيهاي ديدني استاد بزرگ و نابغه بازيگري سينماي هند ديليپ كمار (در نقش اشويني كمار پليس وظيفه شناس و قانون مدار) و آميتا باچن(در نقش ويجي پس ناخلف اين پليس كه دهه 80 اوج كارهاي اين بازيگر محبوب نسل سوم سينماروهاي هند بوده و هست) و همينطور بازيگر محجوب باليوود خانم پاكي گلزار(يا بقول بعضيها : پخي گلزار) در نقش شيتال(همسر اين پليس) و نابغه بازيهاي نقش منفي امريش پوري در نقش جي.كي.ورما و ديگران تهيه و دقيقا در همان زمان با سانسورهايي معمول از رقص و آواز در سيماي جمهوري اسلامي به نمايش درآمد .
موسيقي اين فيلم كه كار آر. بورمن (هندي انگليسي الاصل) است بسيار شنيدني و كاملا منطبق با قصه است و خوانندگي جان كازخان (بويژه در ترانه آسمان انتهايي فيلم) بسيار زيباست.
اين فيلم در اوايل دهه 1360 از سيما پخش و آنچنان مورد توجه قرار گرفت بارها و بارها تكرار شد و حتي كتابهايي نيز در ايران از روي داستان اين فيلم با عكسهايي كه از نماهاي تلويزيون تهيه شده بود به چاپ رسيد.

آنچه مرا بر آن داشت كه توضيحي مختصر در خصوص اين فيلم دهم دوبله زيباي آنست كه در همان سالها توسط خسرو خسروشاهي انجام گرفت. گويش استادانه منوچهر اسماعيلي بجاي ديليپ كمار(كه در فيلمهاي متعددي نيز جاي اين بازيگر مشهور صحبت كرده است كه شاخصترين آنها فيلم مشعل است) و صداي دلنشين خسروشاهي بجاي آميتا باچن كه در ايران با همين فيلم به ويجي معروف شد و همينطور گويندگي بسيار مسلط و احساسي رفعت هاشم پور(كه ما را ياد سوزان هيواردهاي فوق العاده وي در فيلمهايي چون جايي كه عشق نيست و ميخواهم زنده بمانم) مي اندازد نفس شنونده را در گلو حبس ميكند... آنچه مسلم است اينكه اگرچه سينماي هند فاقد ارزشهاي خاص سينمايي است اما هرگز كسي نميتواند احساسات انساني پاك و رقيقانه اي كه از چنين فيلمهايي (با محتواي ظلم و فقر و ناراستي ستيزي) قليان ميكند ناديده انگارد و دوبله هاي خوبي مثل دوبله فيلم قانون و سنگام و شعله و مشعل و مادهوماتي گاهي انسان را از خود بي خود ميكند.

گويندگان اين فيلم تا آنجا كه من فيلم را براي چندمين بار ديدم عبارت بودند از:

منوچهر اسماعيلي بجاي ديليپ كمار در نقش اشويني كمار

خسروخسروشاهي بجاي آميتا باچن در نقش ويجي كمار

رفعت هاشم پور بجاي پكي گلزار در نقش شيتال

مرحوم حسين معمارزاده بجاي امريش وري در نقش جي.كي.ورما

بهرام زند بجاي ويكاس آنانند در نقش سركار ساداكار

پرويز ربيعي بجاي چاندرا شيخار در نقش رئيس پليس

شهلا ناظريان بجاي اسميتا پتيل در نقش رومن دوي(عروس)

عیالوار یا لله

ميتوان به جرات گفت اوج كار مرحوم زرندي در دوبله نقشهاي نورمن اين فيلم و فيلم سربزنگاه است. نورمن 91 ساله هنوز در قيد حياتست درحاليكه بازي در سينما را در اواسط دهه 1960 و بازي در تلويزيون انگلستان را در اوايل دهه 70 رها كرد. در طي يك مصاحبه كه چند سال قبل از طرف سيماي ايران با وي انجام شد وي علنا اعتراف كرد كه فيلمهايش جز در انگلستان و ايران (آنهم بخاطر دوبله بي نظير زرندي) در ديگر كشورهاي جهان هرگز با استقبال روبرو نشد. او اذعان كرد كه نميخواستم اينگونه باشم اما ظاهرا غير از انگلستان و ايران سينماروهاي حرفه اي جهان مرا بيشتر بعنوان يك دلقك مي شناسند تا كسي درحد جري لوئيس كه از نظر من دلقكي بيش نبود!!
مرحوم محمدعلي زرندي كه سالهاي آخر عمر خود را(در اوايل دهه 1370) در انگلستان و لندن سپري ميكرد و به شخصه صداي وي را در همان سالها و در يكي از شبهاي چهارشنبه سوري از راديو بي بي سي شنيدم ملاقاتهاي متعددي با نورمن ويزدم داشت. او در اين برنامه از نحوه ابداع اين صدا صحبت كرد و گير كردن پيراهن خود به صداي يك صندلي در سينما و ايجاد صدايي سوت مانند را پايه ساختاري اين صدا دانست كه بعدها روي آن كار كرد و در فيلم فروشگاه آقاي بيگزبي براي اولين بار آنرا بكار گرفت.

عنوان اصلي فيلم خواباندن بچه است كه در ايران با نام عيالوار و گاهي لله به نمايش درآمده (كاري از فرانك تاشلين و با حضور لوئيس و مريلين مكسول) . الحق و الانصاف دوبله حميد قنبري(بخصوص در جاهايي كه با خود غرولند ميكند) در اوج است. لحظه اي كه لوئيس يك دستكش لاستيكي (يا چيزي مشابه) را پر از شير ميكند و هر يك از انگشتان را دهان يكي از سه بچه مي گذارد ديدني است چنانكه لحظه خواباندن بچه ها و مكافات وي از همه جذابتر است:... اي عناق بگيرين.. ديوونم كردين ...

حمید قنبری

هنرمند ارزنده ي کشورمان، کارگردان و بازيگر تئاتر و سينما و راديو، و البته خواننده که خواندن را از 1321 در راديو آغاز کرد.ايشان علاوه بر بازيگري روي صحنه، به عنوان سرپرست و کارگردان در نمايشنامه ها و برنامه هاي شما و راديو در روزهاي تعطيل به ايفاي نقش مي پرداخت. از چهارم ارديبهشت سال 41 بود که به سمت معاون سرپرست نمايشات راديو منصوب شدند و با تلاش بسيار به حل مشکلات امور صنفي همکاران خويش پرداختند که حاصل اين فعاليتها با کمک تعدادي از همکاران خوب و جدي ايشان تشکيل سنديکاي هنرمندان فيلم ايراني در سال 1346 بود.متن خلاصه شده اي از انواع فعاليتهاي هنري ايشان را از زبان خودشان ذکر مي کنم:

(( به سال 1303 خورشيدي در تهران به دنيا آمدم.هنگام تحصيل در دوره ي ابتدايي علاقه و کشش خاص و زيادي به کارهاي نمايشي و به ويژه کار بازيگري در خود احساس مي کردم و به همين دليل مي کوشيدم در هر نمايشي که به مناسبتهاي گوناگون در مدرسه برگزار مي شد؛ شرکت نمايم. علي رغم سن کم هميشه در اين فکر بودم که مي بايد آموزش هنر را از طريق صحيح و اصولي و به اصطلاح آکادميک بياموزم.کم و بيش رابطه ي خودم را با کار بازيگري تا سال دوم دبيرستان حفظ کردم.چند هفته اي از آغاز سال تحصيلي گذشته بود که متوجه شدم يکي از همکلاسيهاي آنزمان که بعدها از هنرمندان به نام مملکت شد، به نام آقاي نصرت الله کريمي بعدازظهرها و پيش از خاتمه ي درس و به بهانه ي کار در محل کسب پدر، مدرسه را ترک مي کند. کنجکاويم تحريک شد و روزي به اتفاق زنده ياد محمد علي جعفري که او هم يکي از همکلاسيهايم بود، به تعقيب او پرداختيم و متوجه شديم به هنرستان هنرپيشگي مي رود و چند ماهي است در آنجا به آموختن حرفه ي بازيگري مشغول است. معبود را يافتيم و با اصرار فراوان از او خواهش کرديم تا ترتيب نام نويسي من و دوست ديگرمان آقاي محمد علي جعفري-که او هم از عاشقان اين هنر بود و ما سه نفر به سه يار دبستاني معروف بوديم- را در هنرستان بدهد.با لطف و محبت آقاي کريمي و تلاش و پيگيري خودمان موفق شديم علي رغم شروع سال تحصيلي در سومين دوره ي هنرستان هنر پيشگي نام نويسي کنيم. بعدها آگاه شديم که پيش از ما و از طريق آزمون ورودي از ميان بيش از يکصد و بيست داوطلب حدود سي يا چهل نفر انتخاب و به تحصيل در اين هنرستان مشغولند.بدين شکل به آرزوي خود که آموزش آکادميک هنرهاي نمايشي بود رسيدم و در خود احساس رضايت فراوان مي کردم.پس از گذراندن موفقيت آميز دوره ي نظري و تئوري وارد دوره ي عملي شدم.در آن زمان تنها تئاتر موجود ((تئاتر تهران)) واقع در خيابان لاله زار بود و هرازگاهي که نمايشي با بازيگران پرتعداد برروي صحنه مي رفت و ايجاب مي کرد که از عده اي به قول معروف سياهي لشگر استفاده شود؛ مسئولين تئاتر به سراغ هنرجويان هنرستان هنرپيشگي مي رفتند و آنها هم با طيب خاطر و شوق فراوان حتي چند دقيقه به روي صحنه رفتن را غنيمت مي شمردند و بدين ترتيب لذت حضور در سالن و بازي در کنار بزرگان تئاتر و در مقابل جمعيت را با تمام وجود مي چشيدند و لمس مي کردند.فوت و فن هنر بازيگري را زير نظر اساتيد گرانقدري نظير آقايان:سيد علي نصر(پدر تئاتر ايران)، رفيع حالتي(حجار)، عبدالحسين نوشين، علي اصغر گرمسيري، غلامعلي فکري(معزالديوان)، نصرت الله محتشم، فريدون فرزانه، دکتر رضازاده شفق، دکتر مهدي نامدار، حسنعلي نصر و مادام سپاهي و چند استاد ديگر به نحو احسن فرا گرفتم...
ادامه نوشته

لورل و هاردی

شبها شبکه یک برنامه کمدی کلاسیک رو پخش می کنه . دو مورد توجه منو به خودش جلب کرده : اول اینکه اکثر فیلمها ناقص پخش میشن . یعنی یه قسمتهایی از فیلم بی دلیل سانسور میشه . دوم دوبله قدیمی این فیلمهاست که آدم رو سر جاش میخکوب می کنه .
چند شب پیش فیلم احمقها در دریا پخش شد با همون دوبله مقبلی(هاردی) و حسن عباسی(لورل) . اتفاقاً دیشب نسخه رنگی شده با دوبله جدید این فیلم رو دیدم . با گویندگی جواد پزشکیان(هاردی) و تورج نصر(لورل) البته شهاب عسکری و مرتضی احمدی هم در قسمتهایی از فیلم گویندگی کردن اما این دوبله کجا و آن دوبله قدیمی کجا . به نظر من در دوبله اولی استاد احمد رسول زاده با دوبله شخصیت قاتل فراری(میک؟) شاهکار کرده بود . واقعاً بی نظیر بود . اگه اشتباه نکنم دوبلور شخصیت دکتر هم سید احمد هاشمی بود .
گذشته از اینها در قسمتهایی از فیلم اختلافات زیادی در دیالوگها به چشم می خورد . در زیر چند نمونه اش رو می نویسم :

هاردی/خطاب به لوله کش
دوبله قدیمی : تو نباید لوله کش میشدی لوله باید تو رو می کشید
دوبله جدید : تو نباید لوله کش میشدی باید معما طرح می کردی

لورل/ در صحنه ای که تلفن رو قطع می کنه
دوبله قدیمی : مثل اینکه روابطمون قطع شد
دوبله جدید : قطع شد

دکتر/ خطاب به هاردی
دوبله قدیمی : اسم بیماری شما بوق نزن فور من هست !
دوبله جدید : شما به بوق حساسیت دارید

لورل/خطاب به مهماندار هتل
دوبله قدیمی : ما همیشه از کجا می آمدیم ؟
دوبله جدید : خیابون از کدوم طرفه ؟

لورل/در صحنه ای که با قاتل فراری روبرو می شوند خطاب به هاردی
دوبله قدیمی : اگه من جای تو بودم به آجان می گفتم که پلیس خبر کنه
دوبله جدید : اگه من بودم طناب می آوردم تا تو بری پلیس خبر کنی

هاردی/خطاب به قاتل فراری هنگامیکه لورل او را صدا می زند
دوبله قدیمی : معذرت میخوام آقا ، اما نه معذرت هم نمیخوام
دوبله جدید : ما رفیقیم ولی معمولاً نباید بهش توجه کرد !

نمی دونم این اختلافها رو باید به حساب تفاوت در ترجمه فیلمنامه گذاشت یا خود دوبلورها در اون نقش داشتند .....

مهدي علي محمدي

مهدي علي محمدي

با تشکر از مطالب پربار منصور گرامي به معرفي يکي ديگر از صداهاي ماندگار مي پردازم.

مهدي علي محمدي ديپلمه ي هنرستان هنرپيشگي، فارغ التحصيل دانشکده ي ادبيات و فارغ التحصيل کلاس ويژه ي عبدالحسين خان نوشين است.ساليان متمادي حضور روي صحنه هاي تئاتر و شرکت در سري برنامه هاي داستان شب راديو و شرکت در برنامه هاي کاروان شعر و موسيقي و ساير برنامه هاي راديويي، لقب ستاره ي داستان هاي راديو را (از طرف مطبوعات)به ايشان بخشيد.
علي محمدي با صداي گرم، دلنشين و جذاب خود و همچنين با درک عميق هنري آنچنان در قلب داستان فرو ميرود که خود را در نقش يکي از قهرمانان آن مي بيند و با هنرمندي تمام از صداي گيراي خود و داستان هاي گوناگوني که به اجرا در آورد؛ خاطراتي بس شيرين و فراموش ناشدني تقديم نسلهاي گذشته کرد. ايشان طي مصاحبه اي که يکي از نويسندگان وقت راديو (سال 1338) با وي به عمل آورد؛ چنين بيان داشتند :
((من هيچگاه فکر نمي کردم که روزي درپشت ميکروفن آنچه را که سالها بنام تئاتر آموخته ام، به مردم عرضه بدارم؛ زيرا از روزي که وارد مدرسه ي تئاتر شدم و تا لحظه اي که تحصيلاتم را به اتمام رساندم، همواره به روي صحنه ي تئاتر مي انديشيدم. انديشه اي که چه بسيار شبها تا سحرگاهان با آن هم آغوش بودم.سه سال از بهترين ايام دوران جوانيم با بهترين خاطرات که مملو از موفقيت و افتخار بود؛را در هنرستان هنرپيشگي گذراندم و در پايان با اخذ ديپلم به کلمه ي پرهيجان (آرتيست)دست يافتم.
من بدون اينکه قصدي داشته باشم؛ شاگرد اول شده بودم و وقتي شدم؛ نه متحير شدم و نه غرور را در بر گرفتم.پيش از اينکه بگويم و يا تظاهر کنم که متواضعم؛ بايد بگويم که محصلم. اکنون که سالها از آنروز مي گذرد؛ درست مثل يک کودک دبستاني به افرادي که احتمالا در فلان قسمت از فلان نمايشنامه صميمانه تذکر هم مي دهند با سادگي گوش فرا ميدهم و کلمات آنها را مي بلعم؛ زيرا مي دانم که آنها حق دارند و نظري جز بهتر شدنم ندارند.
سال تحصيلي ام تمام شد و بلافاصله از طرف مدير تئاتر تهران براي شرکت در نمايشنامه هاي آنجا دعوت شدم. در اولين پيس، نقش درجه ي دوم را داشتم ولي در نمايشنامه ي دوم، يکباره نقش اول محولم گرديد.سريع ترقي کرده بودم .... پشتکار و علاقه اي که در هنرستان هنرپيشگي در سر کلاس براي آموختن آنچه که لازم بود؛ نشان داده بودم باعث پيشرفت سریعم شد. گمان مي کنم5 يا 6 نمايشنامه در تئاتر تهران اجرا کرده بودم که روزي آقاي سارنگ همکار فعلي و استاد آنزمانم و آقاي صادق بهرامي کارگردان محترم و عزيز فعليم به من گفتند که از تو نزد آقاي عبدالحسين نوشين تعريف کرده ايم و وي حاضر شده است تو را ملاقات کند.
جملات بالا به نظر ساده است ولي براي من که پسر بچه ي کوچکي بودم؛ اشتياق ملاقات عبدالحسين نوشين بزرگترين هنرمند آن زمان برايم حادثه بود. از موقعيت هاي مادي و معنوي تئاتر تهران چشم پوشيدم و به تئاتر فردوسي پيش نوشين رفتم. در آنجا پس از 11 ماه تحصيل مجدد هنر تئاتر يکباره هدفم در ميان پيچ و خم هاي سياست کشور گم شد. نوشين از ايران رفت و من ديگر تصميم گرفتم هرگز پا به روي سن نگذارم اين تصميم به خاطر شخص معيني نبود بلکه به اين جهت بود که نمي توانستم به نقطه اي که رسيده بودم پا پس نهم. سه سال هر روز عصر پس از اتمام کارهاي اداري (من در بانک ملي کار مي کردم و مي کنم) در کنج خانه مي نشستم و وقت خود را با مطالعه ي کتاب هاي مورد علاقه ام مي گذراندم. تا اينکه در سال 1332بنا به اشتياق خود و پيشنهاد آقاي مطيع الدوله حجازي استاد ادبياتم اولين برنامه ي ادبي راديويي خود را اجرا کردم. دو سال گذشت و مسافرت اروپا پيش آمد. وقتي به ايران برگشتم بدون اينکه تصميمي گرفته باشم پس از چند ماه از طرف راديو پيشنهاد شد که در قسمت نمايشنامه هاي راديو شرکت کنم.
شش هفت سال قبل نمایشنامه های رادیو به اینصورت فعلی نبود به گونه ای برایم نه تنها غیر قابل هضم که غیر قابل قبول بود.اما سرپرست رادیو گفت که نظر این است که شکل نمایشنامه ها تغییر یابد.با شناختی که نسبت به وی و هدفش داشتم قبول کردم و اولین داستان شب را به اتفاق هنرمند شایسته آقای محتشم و خانم ژاله (علو)سه نفری اجرا کردیم.بیش از سه چهار نمایشنامه اجرا نکرده بودیم که مجلات و مردم درباره ی تحولات نمایشنامه های رادیو مطالبی گفته و نوشتند که موجب دلگرمی شد و دیگر آن احساس عدم علاقه به میکروفن و اشتیاق بازی در روی صحنه ی تئاتر را درخود ننمودم. من یکباره عوض شدم؛ آنچنانکه گویی از روز اول پایه های تحصیلات تئاتر را براساس کلمه ی (میکروفن) بنا کرده ام.گو اینکه در سه سال قبل بر سبیل اتفاق با دوست ارجمندم آقای جعفری هنرمند ممتاز کشور در پیس های (امشب به قتل می رسد) و (دختر ولگرد) با اشتیاق همکاری کردم ولی حتی لحظه ای نمی توانم فکر کنم که ممکن است رشته های انس و الفتم را از میکروفن رادیو ایران بگسلم.
امروز زندگی من، آرزوی من، هیجانات من در یک جمله خلاصه شده است: (( من مال رادیو ایران هستم ! ))
- بد نیست راجع به میزان تحصیلات هنری و کارهائیکه امروز در رادیو انجام می دهید و نظرتان درمورد تئاتر در ایران و نمایشنامه های رادیو نیز مطالبی بگوئید:

کلیه ی کلاسهای هنری را که تاکنون در ایران تشکیل شده است دیده ام.دیپلمه هنرستان هنرپیشگی و فارغ التحصیل دانشکده ادبیات رشته ی آردراماتیک و همچنین فارغ التحصیل کلاس اختصاصی نوشین هستم.درمورد نمایشنامه های رادیومن خود شخصا به اقتضای فن و تخصص به کارهای درام و جدی علاقه دارم و معتقدم در نمایشنامه های درام به مراتب بهتر می توان مردم را با خصوصیات و زشتی و زیبائیهای زندگی آشنا نمود ولی شک نیست که کمدی هم می تواند همان نقش را داشته باشد منتها برخی، از نمایشنامه های کمدی فقط جنبه ی تفریحی آنرا در نظر می گیرند.اما در مورد تئاتر در ایران یعنی تئاتر در روی صحنه متاسفانه پیش از اینکه من بگویم، همه می دانند که دیگر صحنه ای وجود ندارد و هست و نیست کلمه ی تئاتر در رادیو ایران متمرکز شده است و برای از نو زنده کردن آن در روی صحنه ها به عقیده ی من فقط یک راه وجود دارد و آن تصمیم گیری دولت مبنی بر ایجاد تئاتر ملی است. ))

مصاحبه ای بود بسیار قدیمی که متاسفانه عدم وجود مصاحبه هایی نو تر ما را ناچار به آوردن کلامی از سال 38 کرد ....به حتم دیگر نه داستانهای شب، داستانهای شب سابقند و نه علی محمدی آن جوان مشهور قبل که دیگر استاد، استاد کار با سابقه ی جوانان فعلی اند و صدایشان را نیز کمتر می شنویم.مدیریت دوبلاژ کارتونهایی با ایشان بود که هر یک به نوع خود از دوبله ای مثال زدنی برخوردار بودند از جمله:خانواده ی دکتر ارنست، موش کوهستان، واتو واتو،دور دنیا در هشتاد روز و بچه های کوه تاراک که در این آخری صدای ایشان را به جای کرویان (مرد سرخپوست و پدر رن)شنیدیم ؛ هر چند جوان نبود اما هنوز هم خاص بود و دلنشین.فرزند ایشان (بهروز علی محمدی) نیز در حال حاضر از فعالان هنر دوبلاژ هستند. برای ایشان و همه ی هنرمندان ارزنده ی میهنمان آرزوی طول عمر می کنیم.

تحریف در دوبله فیلمها

ايرج دوستدار در بين جامعه منتقد ايران به تحريف گر كلام شهره است اما ببينيم اين گفته تا چه حد به واقعيت نزديك است و چرا ديگراني(چون جليلوند) در اين حيطه هرگز در يادها نمانده اند. تكيه كلامهاي دوستدار بجاي جان وين عمدتا اينها بود:
ماشا الله به اين هيكل/ گوش شيطون كر... و يا : يالله فلنگو ببند/ ...آره بابا.... / پدر پول بسوزه ... / هيكلت خنده داره ... / حاضري به حرفام گوش بدي يا نه نسناس.... / بنال بينم يالله ... / اي ناكس.... / مع(و) عليكم ... /حالا واس فكرمو يه خورده ورق بزنم ... / مال من رو هوا پر پر زد / نه و نگمه .... / حق پدرتو رحمت كنه .... / اي حيف نون .... / اي بي قباحت ها .... / اي زهر مار(خطاب به اسبي كه شيهه مي كشد) / انگار بز آورديم .../ بگو ماشالله / لااله ال الله... (در فيلم هاتاري) / يا قمر بني هاشم.../ يالله سر خر رو كج كن بينم...
ببينيد حداكثر تحريف دوستدار همين تكيه كلامها و سخناني مشابه آن در فيلمهاي ديگر است كه عمدتا برخي اضافه بر سازمان و برخي ديگر از اصطلاحات كوچه بازاري جامعه آنروز ما نشات گرفته اند و بجاي سخنان ساده اي از خود وين قرار گرفته اند. مثلا وقتي دوستدار ميگويد: هيكلت خنده داره جايي است كه وين گفته است: چرا ميخندي؟ يا وقتي وي دوستدار رو به اسب شيهه كش ميگويد : اي زهر مار جايي است كه وين گفته است: ساكت. يا وقتي گفته ميشودك حالا واس يه خورده فكرمو ورق بزنم جمله اي است كه بجاي: حالا بايد كمي فكر كنم نشسته. بدون شك اين نوع گويش در نوع خود نه تنها يك تحريف اساسي بحساب نمي آيد بلكه نوعي توان ادبي است كه كمتر گوينده اي توانسته است بدين نبوغ في البداهه دست يابد و در بوچ كاسيدي خواهيد ديد كه چگونه جليلوند و ايرج رضايي و مقامي در تقليد روش دوستدار راه به تركستان بريده اند و جز اراجيف و تحريف اساسي فيلم كار قابل تاملي نكرده اند.

گويندگان اصلي فيلم بوچ كاسيدي و ساندانس كيد عبارت بودند از:
چنگيز جليلوند( بجاي پل نيومن در نقش بوچ كسيدي) / جلال مقامي (بجاي رابرت رد فورد در نقش ساندانس كيد) / ژاله كاظمي (بجاي كاترين راس در نقش اتا پليس) / ايرج رضايي ( بجاي استارتر مارتين در نقش پيرمرد و همچنين بجاي قمار بازهفتير كش اول فيلم – دو نقش) / پرويز ربيعي ( بجاي هنري جونز در نقش هري من و همينطور نقش بلند بالا- دو نقش) و ...

اگرچه تسلط و خونسردي جليلوند و مقامي در اين فيلم در حد فوق العاده ايست اما انحرافات فيلم بيشمار است كه بناچار بايد به نمونه هايي از آنها اشاره كرد. قضاوت را به عهده دوستان واگذار ميكنم:
- در ابتداي فيلم نيومن ميگويد:

اينجوري كه هواشناسي خبر ميده اينجا از علاقه برادري خبري نيست
اين جمله بجاي اين جمله گفته ميشود:
Well We Seem to be a little Short on Brother Love Around hear
نيومن ميگويد : ما داريم ميريم داشي - كه بجاي جمله زير گفته ميشود
Were on our Way
تو نميدوني اون خيلي فرزه ميزنه شيشه عمرتو ميشكونه
You Don’t Know How Fast He is
قربان يو ولي ما واس بريم. مسافريم زت زياد
Tanks But We Got to get going
واه واه تو نميري يارو زهر ترك شد شرط مي بندم واس بره حموم
Like I been Telling you Over the hill
بعد از ضربه نيومن به بلند بالا يكي از افراد: راستش من طرفدار تو بودم بوچ
و بوچ : خر خودتي خودم مي دونستم. دماغ كوفته اين يه چشمه از كارام بود
Well Tank you Flat Nose
بهنگام پراكنده شدن پولهاي سرقتي قطار در هوا بدون آنكه كلامي در فيلم موجود باشد رد فورد(مقامي) ميگويد:
باز ما عقلمونو داديم دست اين
نيومن(جليلوند) ميگويد: تو عقلت كجا بود كه بدي دست من؟
مقامي ميگويد او يه ذرش هم تو نداري
در لبه پرتگاه رد فورد مي گويد
من شنا بلد نيستم مرد حسابي
I cant Sweem
و نيومن ميگويد: كجاي كاري؟ تو دعا كن وسط زمين و آسمان نميري
The Fall Will Probabely Kill you
نيومن خطاب به رد فورد هنگام خداحافظي با راس
در لفافه حرف نزن كيد لب مطلبو بهش بگو
Tell her Straight
و موارد مشابه بسيار ديگر...
اما روش صحبت اسپانياني ايندو و دوبله بخش مورد نظر بسيار استادانه و وفادارانه صورت گرفه است چنانكه نيومن در دزدي بانك كلمات اسپانيايي از يادش مي رود و كاغذي از جيب دراورده ميخواند: مانوس آريبا- آريبا. رد فورد داد ميزند دستا كه بالاست. نيومن ادامه ميدهد: ماانوس تودوس آستدس آرسيمس آلا پارارو و رد فورد با تعجب داد ميزند اونا قبلا كنار ديوار وايسادن بقيه شو بخون و نيومن ادامه ميدهد: اودوس اودوس ... اصلا به من چه بگير خودت بخون. سرعت دوبله و لحن كلمات در اين صحنه و گويش جليلوند و مقامي بسيار درخور تحسين است

گويندگي ايرج رضايي در دو نقش كه اصلي ترين آنها نقش پيرمرد صاحبكار(با بازي خوب استارتر مارتين) است يكي از شاهكارهاي اوست چنانكه با تكيه بر حرف نون و ميم(با پي آمد الف) و گاه يك تف با صداي ناهنجار آنرا به عاليترين شيوه به نمايش مي گذارد من در اينجا متن كامل ترانه اي كه استارتر در طول ۳۰ ثانيه از فيلم ميخواند قيد ميكنم و بعد كلماتي كه ايرج رضايي بجاي آنها نجوا ميكند را مي آورم. قضاوت به عهده دوستان:

Oh Don’t you remember
Sweet Besty From Pike
Crossed the high Mountains
With her Lover of Ike
Two Yoke of Oxen
And a Big Yalla Dog
Tall Shanghai Rosster
And One Spotted Hog
Toodle – Dang – Hoodie di – do
Doodie – dang hoodie ay
Shanghai ran off
And the Cattle all Died
Lest Piece of Bacon

يه قالي گوش چمن گوش چمننننن ن گوش چمن ن
تازه شكفتههههههه . تازه شكفته ه
نه دسم بش ميرسه نه خوش مي افتههههه ه
مستوم مستومممم م . مستوم كنار قاطر من استمممم م

(رضايي آنقدر اين چهار كلمه را كش ميدهد تا همان ۳۰ ثاينه سپري و تطبيق صورت گيرد)

در جايي ديگر پيرمرد مي گويد: تو گذرگاه بايد خطر رو رد كنيممممممم ما
رد فورد: ممكنه اينجا يه كاري بكنن؟
پيرمرد: نه اونجا پدر صاب بچه رو در مي آرننننن نا
No Better Cover up there

درهر صورت اگرچه دوبله اين فيلم بسيار ماهرانه صورت گرفته است اما عوض بدلهاي كلام اصلي فيلم آنرا صرفا براي يك تماشاگر عام جذاب نشان ميدهد و نه يك سينمارو و فيلم بين حرفه اي و اهل نقد و انتقاد. من عاشق صحنه دوئل ردفورد و نيومن با دزدان هستم جايي كه هر دو با سرعتي خيره كننده بسوي آنها آتش مي گشايند دزدان در عرض چند ثانيه به خاك و خون مي غلتند و صداي ناله اي مد دار و بلند در حين اين كشتار بگوش مي رسد و بعد اين صداي زوروه باد است كه از مرگ يك حماسه مي سازد. اين فيلم و بويژه صحنه درگيري فوق العاده ساندانس و بوچ در بين ده ها نفر از مكزيكي ها و بوليويايي ها با يك تدوين خيره كننده تدوين هاي سام پكين پا را بياد مي آورد با همان مضامين افرادي كه دوره آنها بسر آمده است.


بانوي گرامي زندگي نامه اي از ايرج رضايي ارائه كردند كه شايسته تمجيد است. من صرفا چند مورد از توانائيهاي وي را(علاوه بر موردي كه از بوچ كاسيدي ذكر شد) قيد ميكنم:

- وي براي دوبله فيلم پوتين كه داستان اسارت است و صدا صداي افرادي خسته و دلزده است گويندگان را بجاي 8 صبح 8 شب به استوديو فرا خواند و آنها را عمدا تا دو ساعت معطل كرد تا حالات عصبيت و پريشان احوالي (همچون حالات اسراي فيلم) در ايشان تقويت شود. گفتني است اين فيلم در بخش صدا برنده سيمرغ بلورين جشنواره فجر شد اما هرگز كسي يادي از دوبله و هنر ايرج رضايي نكرد

- ايرج رضايي اولين كسي است كه گويش خاص مرد هندي را براي اولين بار در فيلم پارتي بجاي پيتر سلرز ابداع كرد و آنرا در فيلم مردي كه ميخواست سلطان باشد تثبيت كرد. اين شيوه گفتار بعدها مورد تقليد قرار گرفت و بعدها ناصر طهماسب آنرا در سريال دائي جان ناپلئون بشكلي ملهم و با صدايي تيزتر(بجاي ماهارات خان) ارائه كرد.

-همانطور كه گفته شد شيوه سخن گفتن ايرج رضايي بجاي پيرمرد در بوچ كاسيدي و ساندانس كيد(مردان حادثه جو) مبتني بر تاكيد(بخصوص ن) بر حروفي خاص وگاه تلفظ(ر) بجاي(د) بود. وي اين حالت سخن گفتن بسيار مشكل را بعدها در فيلم شب بخير خانم كمپل نيز تكرار كرد كه بسيار حيرت انگيز بود.

-هنر وي در دوبله فيلم دست نوشته ها(ي ايراني كه نزديك به نصف ماه بطول انجاميد) آنچنان حيرت انگيز است كه گويي منوچهر والي زاده و حسين عرفاني در فيلم بازي كرده اند و فيلم يك فيلم صدابرداري سرصحنه است(در چهره اي از والي زاده و عرفاني در فيلم وجود ندارد وآنها گويندگان فيلمند)

-در فيلم مسافران مهتاب وي علاوه بر مرحوم ايرج ناظريان(در نقش كدخدا=حسين گيل) از خود مهدي فخيم زاده براي گويندگي نقشي كه در آن بازي كرده بود(نمكي) بهره جست و به اعتراف خود فخيم زاده بازي وي در پشت ميكروفن به مدد راهنمائيهاي ايرج رضايي از پرده فراتر رفت(گفتني است فخيم زاده براي گويندگي اين نقش بدليل احساس ضعف گويندگي و نشستن در كنار بزرگي چون مرحوم ايرج ناظريان امتناع كرد و ايرج رضايي با نبوغي خاص تمام گفتارهاي وي را فقط با حضور فخيم زاده و در تنهايي وي صدابرداري كرد و در نهايت آنرا با صداي ديگران تركيب كرد)

-وي فيلم بي پناه(ايراني) را آنچنان مديريت دوبله كرد كه مرحوم حنانه در بازگشت از سفر خارج به اشتباه آنرا يك صدابرداري سر صحنه ناميد

-در سريالي باعنوان بگذار بمانم(يا چنين چيزي) كه در اوايل انقلاب دوبله شد و رضايي بجاي پدر صبور يك خانواده كه در جايي غريب زن و بچه اش مورد آزار و اذيت فردي بنام پيمنتو قرار مي گرفتند آنچنان مظلومانه و ماهرانه سخن گفت كه حتي انتقام ناخواسته پاياني اين سريال ساده نتوانست چهره پدر خانواده را مسخ كند. او در اين سريال فوق العاده بود و فكر ميكنم خود رضايي اين سريال را از ياد برده باشد. بعدها رضايي با همان شيوه بجاي آلبر(در ارتش سري) صحبت كرد كه بيشتر در يادها ماند.

جنگجویان کوهستان

گوينده متن (نريشن) سريال جنگجويان كوهستان كار استاد قديمي اين فن محمد خواجويها مشهور به ماني است كه پيش از انقلاب در راديو هم فعال بودند و در سينما هم حضوري خاص داشتند و تا آنجا كه من ميدانم در 8 فيلم بازي با نام رضا خواجويان به ايفاي نقش پرداخته اند كه اولينشان فيلم گمگشته است (در اوايل دهه30) كه وي در نقش آقاي واحد در كنار زري وداديان ظاهر شدند و آخرينشان فيلم دوستان يكرنگ در اواخر دهه 30 است كه ماني در نقش رضا در كنار مرحوم علي تابش به ايفاي نقش پرداختند. به نظر مي رسد جامعه گويندگان در حال حاضر از گوينده اي با سني بيش از هفتاد سال (نظير آقاي ماني) تجليلي درخور نكرده است و اين مسئوليت بر گردن سيما بيشتر سنگيني ميكند چراكه وي عمر خود را در گويندگي (عمدتا) فيلمهاي مستند مصروف كرد و هرگز يادي از وي نشده است و جاي تقدير و گراميداشت در جشنواره چهره هاي ماندگار اين سازمان هنوز خاليست.
دوبله جنگجويان كوهستان كه از اولين كارهاي بهرام زند(در مقام مديريت دوبله) است يكي از بهترين كارهاي دوبله در بخش سينماي رزمي است و حضور پرويز ربيعي در نقش كائوچيو و ناصر ممدوح در نقش صورت آبي و داريوش كاردان در نقش لوتاي راهب ماندگاري خاصي به اين سريال داد ضمن اينكه خود زند در نقش لين چان با تحكمي كه وي (به مقتضيات نقش) به صداي خود ميداد يكي از بهترين كاراكترهاي سينماي رزمي را خلق كرد كه پيش از اينها ناصر نظامي و نصراله مدقالچي(بعنوان مثال در شمشيرزن يكدست) و همينطور مرحوم حسين معمارزاده(در عمده فيلمهاي بروس لي) آنرا تبيت كرده بودند.

ایرج رضایی

 مجالی برای نوشتن نبود ...اما چشم به راه نوشته های عزیزان بودیم و ماندیم ...

ایرج رضایی، هنرمند ارجمند و فرهیخته ای که در تاریخ دوبلاژ ایران نامی آشناست و یکی از چندین گوینده ی معتبر و نام آشنای دوبلاژ که در کنار سایر هنرمندان این عرصه، بار مسئولیت و مشکلات فعلی دوبله ی کشور را به دوش می کشند.یکی از همان نسل که می بایست ساعتها به سیر و سیاحت دیوانهای شعر شعرا بپردازند تا با شناختی کامل و روحی آرام و دانشی وسیع دست به دوبله ی یک فیلم بزنند.(و به راستی که دیگر فرصتی برای مراجعه به مولانا و حافظ خواهد داشت تا دوبلوری ارزنده شود و فیلمش هم ماندگار...؟)
ایرج رضایی،روستا زاده ایست از ((گوراب)) واقع در دامنه های شمالی البرز که تا تهران با اتوموبیل یک ساعت فاصله دارد.پدر بزرگ وی،سالیان قبل در فرمانیه ی شمیران زندگی می کرد و چون اهل ادب بود، به هنگام مطالعه ی دیوان میرزاده ی عشقی، تحت تاثیر فراوان ((سه تابلوی مریم))این شاعر آزاده قرار می گیرد و قصد ترک شمیران می کند تا هرچه بیشتر دور شود از آنجا خاصه گلاب دره.پس به گوراب می روند ،ناحیه ای خوش آب و هوا در شمال تهران و با خانواده ساکن می شوند...
ایرج در این ده با صفا، با چنارهای چندین هزارساله اش، دیده به جهان می گشاید.در کنار مدفن امامزاده موسی بن جعفر(ع).
کودکی را آنجا می گذرانند و زندگی در این دیار روحی باطراوت و لطیف یه ایشان بخشید که همکاران ایشان نیز در دوبلاژ همواره از این خلق و خو یاد می کنند.زمستانها در تهران دروس ابتدایی را در چهارراه حسن آباد فعلی در دبستان پرتو و دوران دبیرستان را دبیرستانهای محمد قزوینی و تمدن ادامه داد و به پایان برد و تابستانها را در ده ماند.
ایشان حدود سی و شش سال پیش، در منزل شادروان کاووس دوستدار، همراه با تنی چند از دوستان از جمله مرحوم حسن عباسی و دو نفر دیگر از بزرگان دوبله ی آن روزگار مهمان بودند که دیوان شمس تبریزی را می گشاید و ناگاه چند بیتی از اشعار مولانا را با صدای بلند می خواند که همین چند بیت، فتح بابی می شود برای ورود به دنیای سینما و دوبلاژ.
فردای آنروز، سه بعد از ظهر، وی توسط کاووس دوستدار، به ایرج دوستدار که در آن زمان مدیر دوبلاژ استودیو((مولن روژ))بود، معرفی می شود و ایشان اورا از هر جهت برای دوبلاژ مناسب تشخیص می دهند(نظریه ای که گذشت زمان صحتش را به اثبات رسانید...)
جناب رضائی تعریف می کنند که ((در زمان فراگیری کار دوبله،بیشتر اوقات ساعتها در اتاق ضبط می نشستم و به اتاق انتظار نمی رفتم.تا اینکه یک روز آقای ایرج دوستدار آمد و دست مرا گرفت از اتاق دوبله بیرون برد و به من گفت:پسر جان اینجا بنشین ،یک چای بخور و استراحت کن، خسته شدی توی آن اتاق.در این زمان بزرگان دوبلاژ کشور از دوستان صمیمی من بودند و هیچوقت از این دوستیها سوء استفاده نکردم که می خواستم خودم باشم و متکی به خویش که اگر استعدادی دارم در این کار بمانم و گرنه بروم به دنبال کار خودم.
روزها و هفته ها با عشق و علاقه ای عجیب کار دوبله را دنبال می کردم و در فیلم های مختلف مثل ((ده فرمان/سیسیل.ب.دومیل))و چند فیلم دیگر که نامشان در خاطرم نمانده در نقشهای کوچک و گذرا صحبت کردم تا اینکه روزی آقای هوشنگ لطیف پور(که مدیر دوبلاژ استودیو ((سانترال)) بودند)از من دعوت کردند تا در فیلم گروگان((اسب کهر را بنگر/فرد زینه من))در نقش یک کشیش صحبت کنم.نقشی دشوار که می بایست صد در صد در قالب پرسوناژ فرو رفت و با احساس کامل سخن گفت.یعنی باید از دنیا و اطراف و خلاصه همه چیز گذشت و فراموششان کرد تا بتوان آن احساس را در قالب بیان از دهان آن کشیش بیان کرد.
وقتیکه این نقش را آقای لطیف پور به من پیشنهاد کرد، آقای کاووس دوستدار، دوست عزیز و فقیدم که نام فامیل او دوستدار بود و دوستدار همه و همه هم دوستدار او بودند و اکنون هم که رخت از این جهان بربسته و به دنیای باقی شتافته، دوستان او و من همیشه به یاد او هستیم تا در قید حیات می باشیم؛ بلی آقای دوستدار صدایم کرد و گفت: ((ایرج اگر نتوانی این رل را بگویی، کار دوبله را فراموش کن و برو، چون من دوست تو هستم و نمی خواهم که دوبلری ضعیف و سرگردان باشی! اما اگر این را خوب گفتی و با احساس اجرا کردی که کارت مورد قبول هوشنگ قرار گرفت، ماندگار خواهی شد و چه بخواهی و چه نخواهی در آسمان این هنر، یکی از ستارگان درخشان خواهی شد. ))البته این گفته ی وی بود...
این حرف کاووس دوستدار به من قوت بخشید و به من روحیه داد و وحشتی را که دردل از اجرای این رل داشتم به کلی از بین رفت و هنگام دوبله، نقشم را گفتم که مورد قبول لطیف پور مدیر دوبله قرار گرفت و بلافاصله پس از پایان کار، بنا به عادت همیشگی خود که هروقت از کار دوبلری رضایت داشت، روی شانه های او می زد و می گفت: ((خوبه داداش))؛ به من هم این جمله را پایان کار گفت که من نفس راحتی کشیدم و متوجه شدم که می توانم روی کار خود در آینده حساب کنم.در حین کار، یعنی اجرای این نقش اصلا نفهمیدم که پشت میز دوبله نشسته ام.زیرا پس از اینکه دستان آقای لطیف پور به عنوان رضایت و تشکر روی شانه هایم خورد متوجه شدم و دیدم که دستهایم می لرزند و گریه می کنم ...
بعد از فیلم ((گروگان))، در فیلم دیگر آقای لطیف پور به جای پیتر سلرز در فیلم((پارتی))نقش گفتم که آنرا دشوارترین کار خویش می دانم و فیلمهای بعدی تا اینکه انقلاب شد و بعد آن به عوان مدیر دوبلاژ به فعالیت خود ادامه دادم و هنوز هم با عشق و علاقه این کار را دنبال می کنم و ادامه می دهم. افرادی که به این هنر عشق می ورزند، باید بدانند که دوبله این طور نیست که انسان بیاید و صحبتی کند و رلی بگوید و پولی بگیرد و برود، این کار عشق می خواهد، پشتکار می خواهد، استعداد می خواهد و فرهنگ و دانش و مطالعات فراوان؛ که در غیر این صورت راه به جایی نخواهد برد .... ))
ایرج رضایی هنرمندی است اهل دل، اهل ادب که به مولانا و حافظ عشق می ورزد (به یاد همان محافل و دوستی ها و دوستدارها...)، می گویند استاد مرتب این شعر شاعر گمنامش را همیشه زمزمه می کنند:
بی تو دیگر آسمان آبی نشد / قلب من خالی ز بی تابی نشد
دشت بانگ رود را دزدید و برد / کوچه در تنهایی اش دق کرد و مرد
بی تو دیگر نی لبک ها مرده اند / عشق را با تو از اینجا برده اند ....

می دانم که می دانید اما گفتم شاید عزیزی در میانمان استاد رضایی را به نام نشناسند که ایشان همان گوینده ی آلبر (در ارتش سری) و یا واتسن (دستیار هولمز) بودند که درخشیدند و ماندگار گشتند ...

شعله

فيلم شعله از ساخته هاي رامش سيپي كارگردان شهير هندي است كه در سال 1354 (ه.ش) در سينماهاي هند و بعدها در اوايل انقلاب (در اكران اول 1357 و اكران دوم اوايل دهه 60) در ايران روي پرده سينماها رفت. اين فيلم اسكوپ هفتاد ميليمتري كه در بين بيش از 50هزار فيلم سينماي هند( البته تا به اكنون) جايگاه ويژه اي دارد و در حقيقت مشهورترين فيلم در سبك و سياق وسترنهاي آمريكائي است آنچنان محبوب هنديها بوده و هست كه حتي در اوايل دهه 90 تحليلي عجيب درخصوص اين فيلم به قطع يك كتاب 1000 صفحه اي در هندوستان به چاپ رسيد. در هند مرسوم است(بود) كه عروسهاي بيوه هرگز به ازدواجي تن ندهند و كشته شدن آميتا باچن در حقيقت و سرانجام فيلمنامه را بسوي اين مدعي پيش مي برد. ميگويند سينما روهاي حرفه اي هند اين فيلم را حداقل 50 بار ديده اند و مردم عادي حتي ديالوگهاي جبارسينگ را با بازي امجدخان از بهرند...

اين فيلم در اوايل انقلاب به مديريت ابوالحسن تهامي و حضور تعداد معدودي از بزرگان دوبله و تعداد بيشماري از آماتورها كه در نبود بزرگان آنروزها قد علم كرده بودند دوبله شد و الحق والانصاف توانست در بين فيلمهاي هندي (شايد بعد از فيلم سنگام با مديريت دوبله مرحوم سعيد شرافت) جايگاه ويژه اي داشته باشد.
در اين فيلم
ابوالحسن تهامي نژاد بجاي سانجيو كمار در نقش تاكور(پليس بازنشسته بدون دست)
اكبر زنجانپور بجاي امجدخان در نقش جبار سينگ
چنگيز جليلوند بجاي دهارمندرا در نقش ويرو
به نژاد بجاي آميتا باچن
و كساني ديگر همچون اصغر افضلي
گويندگي كردند و حضور تازه كاراني چون خود زنجانپور و معصومه تقي پور(بجاي هما ماليني در نقش بسنتي و به روايتي خانمي بنام نصري كه ديگر فعاليتي در دوبله ندارند) و خسرو شكيبايي كه در زمان اعتصاب گويندگان در اواسط دهه 50 سروكله اش در دوبله پيدا شده بود و عمدتا نقشهاي كوتاهي را اجرا ميكرد كه مشهورترينشان گويندگي در فيلم غازهاي وحشي است سروشكلي خاص به اين فيلم داد.
گفتني است نسخه اصلي اين فيلم 200 دقيقه است

سریال پرستاران

در سریال پرستاران این افراد صحبت کردند:
نگين کيانفر (تري)
وحيد منوچهري (بن)
کتايون اعظمي (براون)
عباس نباتي (لوک)
افشين ذي نوري (جراد)
امير هوشنگ زند/مهرداد ارمغان (کانر)
ناهيد شعشعاني/فهيمه رستگار (وان)
الهام چاراني (رز)
بهروز عليمحمدي (اسکات)
اکبر مناني (ميهمان)
شروين قطعه اي (ميهمان)
محمد عبادي (ميهمان)
مهسا عرفانيان (ميهمان)

مهدی آژیر

به من نگو آقا. نمی خوادم بگی لومبارد. ( و سپس هیچ کس نبود)

مهدی آژیر در سال 1321 در تهران متولد شد و فعالیت در دوبلاژ را در سالهای نخستین دهه 40 آغاز کرد و به دلیل استعداد شگرفی که در امر تیپ سازی داشت خیلی زود به گوینده ای حرفه ای در دوبلاژ کارتون تبدیل شد. با مراجعه به زندگی خصوصی وی می توان به ازدواجش با خانم ناهید ( فاطمه) شعشعانی ( گوینده نقش وان در سریال پرستاران ) در سال 1347 اشاره کرد. مهدی آژیر در سال 1348 زمانی که هر روز بیش از پیش در حرفه دوبلاژ جا افتاده می شد، صاحب دختری شد که وی را شیده نام نهاد. نکته جالب دیگر که مربوط به گویندگی وی در سریال کارتونی سندباد به جای شیلا( مرغ مینای سخنگو ) نیز می شود، این است که زمانی که در سال 1360 دومین دخترش نیز متولد شد، به یادبود این مرغ مینای شیرین و گویندگی به جای او نام شیلا را بر روی دخترش گذاشت. مهدی آژیر در سال 1366 در 45 سالگی در گذشت و ناهید شعشعانی چون شیرزنی دلاور به این زندگی وفادار ماند. گفتنی است که شیده در سال 1367 ، یک سال پس از مرگ پدر به جرگه گویندگان پیوست . ولی پس از چندی از کار کناره گرفت . ولی دوباره از سال 1383 مشغول به کار شد. شیده فارغ التحصیل رشته مترجمی زبان از دانشگاه تهران است.
شیلا نیز از سال 1378 به گویندگی روی آورد و در حین تحصیل در داشکده تربیت معلم که کماکان ادامه دارد به حرفه پدرش پرداخت و به حق که چه زیبا نام مهدی آژیر را زنده نگاه داشته است... چه کسی گفت که تنها پسر نام پدر را زنده نگاه می دارد؟
از شخصیتهایی که مهدی آژیر به جای آنها صحبت کرده می توان به تنسی تاکسیدو ، شیلا در سندباد، پدر الفی اتکینز و همچنین شخصیت هایی چون ایوان اوگارف در سریال میشل استروگف و فیلم هایی چون: مرگ یک بروکرات، بروبیکر، دشتهای سبز و... نام برد.
از نقش هایی که شیلا آژیر به جای آنها صحبت کرده می توان به دلاور کوچک ، جرج شرینکس و همچنین نقشهایی در سریالهای پرستاران و افسانه عقابهای مبارز که مدیریت دوبلاژ آن بر عهده خانم ناهید شعشعانی بود، اشاره کرد.
روح مهدی آژیر قرین شادی و رحمت باد.

منوچهر والی زاده

منوچهر والي زاده تهراني متولد4 تير ماه 1319 در تهران مي باشد. مي گويند متولدين تيرماه شاعر پيشه و حساسند. چنين خصلتي در صاحب صداي هميشه جوان و شاداب دوبله ايران ديده نشده! پدرش تهراني و كارمند مخابرات و مادرش اهل مازندران بود. يك برادر( پرويز كه هم او پيشرفتش را رقم زد) و3 خواهر داشت كه اكنون از اين چهار تن تنها يك خواهر برايش باقي مانده. اين جوان شوخ و شنگ روز گار نوجواني و جواني را به همراه برادر و دور از چشم مادر مومنش در سينماها و سالنهاي تئاتر سپري كرد. پس از آ ن با تشويق پرويز كه در كنار خبرنگاري به تئاتر نيز مي پر داخت، به گروه تئاتر گيتي پيوست و به بازيگري تئاتر پرداخت و با آن چهره دلنشين كه همواره ياد آور رخسار متين و محبوب كاووس دوستدار بوده و هست چه دلنشين و زيبا بر صحنه تئانر ظاهرمي شد. در همان ايام با منصور متين كه از پايه گذاران دوبله در ايران بود آشنا شد. متين او را به استاد دوبله جناب آقاي علي كسمايي معرفي كرد و به اين ترتيب منوچهر19-18 ساله در سال 1338 وارد عرصه دوبله شد و در محضراستاد به يادگيري فنون كار پرداخت. در سال1344 توسط مرحوم تاجي احمدي وارد كانون جادويي سينما شد و در فيلم هايي ايفاي نقش كرد كه از آن جمله مي توان به فيلم حكيم باشي ساخته شده در سال 1355 اشاره كرد. (البته، اولين فيلمي كه بازي كرد سال ۱۳۴۱ و خداداد نام داشت) در همان زمان ها بود كه خبر فوت برادر كه در حين يك سفر كاري به شمال كشور قرباني ريزش بهمن در جاده هراز شده بود، روياهاي نوجواني اش را به باد داد. وليكن هيچ گاه لاله زار و حوالي آن را ترك نكرد و هنوز هم در همان حواشي همچون رسم ديرين پدر كه اجاره نشيني را خوش نشيني می دانست، در منزلي اجاره اي ساكن است. در ازدواج اول ناكام ماند و حاصل آن كه تك دختري به نام آيداست اكنون در كانادا ازدواج كرده و زندگي مي كند ( يادآور سريال شقایق كه چندي پيش با بازي او و سميرا سياح از تلويزيون پخش شد ) و از ازدواج دوم يك پسر به نام مجيد دارد . از آثار اخير ارزشمندي كه او جاودانه شان كرد مي توان به سريال در برابر آينده ( كه او به جاي كيل شاندر صحبت مي كرد) و گيوم تل اشاره كرد . چندي پيش نيز فيلمي به نام كابوس پخش شد كه گويندگي وي در كنار پرويز ربيعي و اكبر مناني در آن بي نظير بود. وجود گويندگاني چون والي زاده در دوبله كشور همواره مايه مباهات است. خدا ايشان را عمري طولاني عطا کند.

برادران مارکس

تا آنجایی که یادم هست گراچو مارکس مرحوم حسن عباسی بود هارپو که لال بود و فقط پانتومیم داشت اما چیکو را متاسفانه نمی توانم تداعی کنم شاید نباتی بود یا شاید هم شهاب عسکری. برادر چهارم آنها هم عمدتا در پشت صحنه بود

به مناسبت دهمين سالگردخاموشي نفسهاي استادايرج دوستدار

من اينجاتوهمين اتاق مي ميرم ... ( آخرين تيرانداز)

ايرج دوستدار،استاد مسلم گويندگي وبه حق ابداع كننده بابي نودردوبله ايران به سال 1309 درقزوين متولدشد. فرزندارشدرييس صنف خرازيهاي قزوين بودوتاهفت سالگي وتولدبرادركوچكترش كاووس درمقام تك فرزند باقي ماند. والبته چند سال بعد ترك اين مقام باتولدكوچكترين برادرش فريبرزقطعي تر شد.مقام تك فرزندي جاي خودرابه الگو براي كوچكترهامي داد.تاكلاس نهم متوسطه درمدارس فردوسي ،17 دي و15 بهمن تحصيل كرد. فعاليت هنري رادر دبيرستان پهلوي آغازكرد.درهفده سالگي پس ازمرگ پدربه همراه مادرودوبرادرش به تهران مهاجرت كردودرآنجابه دبير ستان وزارت دارايي رفت.درهمان زمان به همراه يكي- دونفرازدوستانش ازجمله اميرحسين حامي كه اكنون گه گاه درسمت صدابرداري فعال است ومرحوم كنعان كياني واردعرصه دوبله شدو كارش رابادوبله فيلم فرانسوي مراببخش(برف روي پا) به مديريت دوبلاژمرحوم عطاالله زاهد آغازكرد.درسال 1328 واردتئاترگيتي شدوپس ازآن به تئاترشهرزاد پيوست.پس ازاخذديپلم به مدت دوسال دروزارت دارايي مشغول به كارشد. پس ازآن مدتي نيز به دانشكده حقوق رفت . ولي يك شب كه قراربود تئاتري را به همراه ديگر يارانش ازجمله خانم راستكارو بيژن مفيد و ... بر روي صحنه ببرنداز قضا هوشنگ لطيف پور، يكي ازبازيگران اين تئاتردچارآنفولانزاي سختي شدونتوانست درمحل حاضرشود.اين ماجرامصادف بودباسال 1332وماجراي كودتا بازي. روسا و اساتيد دانشگاه كه اكثراً سناتورو وزيربودندغيبت اين بازيگر رابه حساب يك عمل سياسي گذاشته ودانشجويان دخيل راازدانشگاه اخراج نمودند. خوب چگونه مي شودبا دليلي همچون لطيف پور بيمارو پچيده درپتوقرباني سو’ تفاهم كله گنده هانشد؟پس ازآن ايرج به فعاليت آزاد درباب سينماو دوبله پرداخت. از سال1332تا1347 مديريت شعبه شماره 1 استوديو مولنروژ رابه عهده گرفت وبه تربيت صداهاي مستعد و ماهراز جمله منوچهرنوذري، كاووس ، برادرش وحتي افرادي مانندعزت الله انتظامي پرداخت. مرگ برادر نازنيني كه باتمام وجود دوستش مي داشت وخواسته هايش را به جان مي خريد درسال1344اورامنزوي وگوشه گير ساخت. ولي بازهم ازپاننشست. جان وين هاراآفريد وچه زيباآفريد. چيزي ديگرساخت.حرفي تازه زدومي گويندبيش ازهفتاد درصدازمحبوبيت جان وين به خاطرگويش اوبود. چه سينماها كه به هواي گويش شيرين جان وين مملواز تماشاچي شدند.باداسپنسروادي كنستانتين ازاين قاعده مستثني نبودند. لازم است درهمينجابه فيلم طولاني و چندين قسمتي ده فرمان كه سمت مديريت دوبلاژ و گويندگي به جاي موسي(ع) به عهده اوبوداشاره كرد.پس از انقلاب ايرج به شدت منزوي دشد.ديگركمترصدايش را مي شنيديم.خانه نشيني را بيشتر ترجيح ميداد. گريستيم: استاد، چرا شما؟... استاد اما خم به ابرونياورد:كارروزگاراست... طوري نيست. گفتيم:فريبرزوبچه هاازايران رفته اند. شمابه هواي چه مانده ايد؟ سركوب شدن ودم برنياوردن؟محروم شدن وبه همين راضي بودن؟ باز خنديد. فقط خنديد.ازخودمان خجالت كشيديم.ترك خاك وطن به چه قيمت؟...خالي كردن گودبه چه بها؟...بهارباسرانگشتان سبزش به سرشاخه ها طرح جوانه مي زد. زمستان ازجان شهر رخت بر مي بست كه او رفت.26 اسفند1375 موسم خاموشي نفسهايش بود.براثرسكته قلبي ازدنيارفته بود.سردوخاموش .همچون قرباني ظلمي كه زمستان روا داشته. چه تلخ بود.اززوربغض آرواره ها مان به درد آمده بودند.ولي ديگرگريه نيز دردي رادوانمي كرد.استاد براي هميشه دنياي هزاررنگ واطواررابه هواي ديدار عزيزانش ترك گفته بود.

روحش شاد، يادش تاهميشه جاودانه باد.

چنگیز جلیلوند

به افتخار s1220 عزیز

حرفهای چنگيز جليلوند


دوبلور پل نيومن، برت لنكستر و...یکی از بهترین دوبلورهای فیلم های فارسی قبل از انقلاب که بعد از بیست سال پارسال از امریکا به ایران برگشته.. 

 من از بچگى خيلى فيلم مى ديدم. اداى همه آرتيستها را هم در مى آوردم؛ خصوصاً اداى «زورو ZORO » را يا در مدرسه اداى همه معلم ها را. خود من اهل شيراز هستم. لهجه تمام شهرهاى ايران را بلدم.

خنده هاى مرحوم فردين خيلى معروف بود. در مجله «فيلم و هنر» يكبار عكس او را با خنده يك طرف چاپ كرده بودند و عكس من را در حال خنديدن طرف ديگر.
گفتم كه دستمزد او ۳۰۰ هزار تومان بود. وسط اين دو تا عكس، تيتر بزرگ زده بود: «خنده ۳۰۰ هزار تومانى!»

من روى تمام بازيگرها و فيلمها حساسيت داشتم. شبى كه شنيدم برت لنكستر مرد، تا صبح گريه كردم. مى دانيد! وقتى جاى پل نيومن حرف مى زنم، عشق مى كنم. الآن كه پير شده، آنقدر دلم مى سوزد. مى خواهم صدايم را پير كنم، دلم نمى آيد. دوست دارم اين يكى براى من، جوان بماند. من با «بيليارد باز» او زندگى كرده ام. «بيلياردباز ۲» را هم دوبله كرده ايم كه هنوز پخش نشده.
جان وين را هميشه ايرج دوستدار صحبت مى كرد و انصافاً عالى بود. از تماشاچى مى پرسيدى از چى جان وين خوشت مى آيد، مى گفت مرده ی صداش هستم.

من به جاى مرحوم فردين، ۳۰ هزار تومان مى گرفتم و صحبت مى كردم. آن زمان فيلمفارسى هاى ايرانى صامت گرفته مى شد و اصلاً صدا نداشت و يك مشت لب و دهان تكان مى خورد! هماهنگى سخت ترى داشت و بيشتر طول مى كشيد. جاى بهروز وثوقى هم ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان مى گرفتم.
* چرا فردين بيشتر؟
- چون دستمزد خودش بيشتر بود. سيصد هزار تومان مى گرفت و بازى مى كرد. بالاترين نرخ بود.

رفتيم زن بگيريم، گفتند چه كاره اى؟ گفتيم: دوبلور. گفتند: برو بابا. سرجوخه آمد نداديم، دوبلور كه هيچى...

من ۴۰ تا فيلم جاى «دين مارتين» حرف زده ام......دوبله فيلمهاى ايرانى مثل تفنن بود براى ما. دستمزد زيادترى داشت. البته «ليپ سينگ» ( لب خوانی ) سخت ترى هم داشت، چون واژه ها را بايد دقيقاً مى گذاشتيم در لب و دهانشان ولى در مجموع كار دوبله فيلمهاى ايرانى خيلى راحت تر بود. بگذريم از بعضى بازيگرها كه چون ضبط صدا در كار نبود، هرچه دلشان مى خواست مى گفتند. مثلاً يكى از بازيگرها شب با زنش دعوا مى كرد و فردا سر صحنه به جاى ديالوگها بد و بيراه به زنش مى گفت! ولى بازيگران ديگرى مثل فردين و بهروز وثوقى ديالوگها را دقيق مى گفتند. با اين حال ما وقتى پشت شان به دوربين بود، حرفهايى اضافه مى كرديم كه مورد تأييد كارگردان هم بود. خود اين كار خيلى تبحر مى خواست. در فيلمهاى ناصر ملك مطيعى زياد اين كار را مى كردم.