نيكسون

گويش منوچهر اسماعيلي در اين فيلم نه تنها متناسب با چهره و و كلاس بازيگري آنتوني هاپكينز بود بلكه توانسته بود شخصيت نيكسون را به خوبي از كار در بياورد.
او به خوبي رگه هايي از دستپاچگي و در مواقعي حماقت را در صدايش نشان مي داد.
پرويز ربيعي نيز چون بسياري از مواقع در نقش فرعي عالي بود و با بكار بردن يك گويش متين و با طمانينه، كاملا" متناسب يك مشاور رئيس جمهور صحبت كرده بود.
همچنين بعد صدا نيز قابل قبول بود به طوري كه با متفاوت شدن منبع صدا نوع صدا نيز فرق مي كرد.
ولي باز هم براي من اين سوال باقي ماند كه چرا بسياري از تيتراژ هاي زمان و مكان دوبله نشده بود؟

نيكسون : اوليور استون

تيتراژ فيلم : اكبر مناني
تيتراژ زمان و مكان : خسرو شمشيرگران

منوچهر اسماعيلي / آنتوني هاپكينز / ريچارد نيكسون
پرويز ربيعي / جيمز وودز / اچ آر هلدمن
ناصر احمدي / باب هاسكينز / ادگار هوور
اصغر افضلي / اي جي مارشال / جان ميچل
بهرام زند / جان اف كندي
خسرو شمشير گران / گوينده خبر
اكبر مناني / گوينده خبر

آلپاگور

فيلم آلپاگور با وجود اينكه فيلم بسيار معمولي است ولي دوبله بسيار خوبي دارد و اين فرضيه را كه اگر فيلم خوب نباشد دوبله هم خوب نخواهد شد باطل مي كند.

آلپاگور
مدير دوبلاژ : جلال مقامي

گويندگان:
جلال مقامي / ژان پل بلموندو / آلپاگور
آرشاك قوكاسيان / پاتريك فيري / كوستا والدز
حسين رحماني / برونو كرمر / قرقي
پرويز ربيعي / ژان نگروني / اسپيتزر
اكبر مناني / ژان پير ژوريس / ساليستي
محمود قنبري / ويكتور گاروير / بازرس دوبك
بهرام زند / رئيس پليس
پرويز ربيعي / گوينده اخبار

.. و اما سوال اصلي
به نظر شما بهترين گوينده براي ژان پل بلموندو كدام گوينده است؟
در سالهاي دور و در زمان جواني ژان پل بلموندو دوبلور ثابت او جلال مقامي بود.
در ابتداي كار استوديو قرن 21 و در فيلمهايي مثل تكتاز و سرقت كه ازجمله فيلمهاي كم ارزش اين بازيگر مي باشد اين كار به عهده حسين عرفاني بود.
و همچنين در فيلمهاي مهم او مثل كلاه و از نفس افتاده چنگيز جليلوند به جاي اين بازيگر گويندگي كرده است.

بدون شرح

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به ترتيب از راست به چپ:
چنگيز جليلوند-خاوري(نفر عقبي)-زنده ياد عزت اله مقبلي(عينكي)-خسروشاهي-صادق ماهرو

مرحوم فرشيد فرزان

مرحوم فرشيد فرزان

افسانه بگر ونس (حماسه ساز)

افسانه بگر ونس كه با نام حماسه ساز وارد شبكه ويدئويي شده است،آخرين كار زنده ياد منوچهر نوذري مي باشد.
دويله فيلم روي هم رفته از كيفيت قابل قيولي برخوردار است اما يك مشكل هميشگي و آزار دهنده وجود دارد و آن هم همان قصه تكراري عوض شدن دوبلور موفق يك بازيگراست.
افشين زينوري تا به حال در بيشتر فيلمهاي مت ديمون به جاي اين بازيگر حرف زده است و علاوه بر اينكه خوب كار كرده است،جنس صدايش نيز كاملا" با چهره مت ديمون همخواني دارد.
ولي اينكه چرا در اين فيلم از ايشان استفاده نشده است،با توجه به مدير دوبلاژقابلي چون خسرو خسروشاهي جاي سوال دارد.
صداي خسروشاهي با وجود زيبا بودن چندان بر روي صورت مت ديمون نمي نشيند.
اما به عكس نقش هاي ديگر بسيار خوب هستند.
منوچهر والي زاده بار ديگر ثابت مي كند بهترين گوينده براي ويل اسميت است.
همچنين منوچهر نوذري به جاي جك لمون و راوي داستان چون هميشه كاري دلنشين ارئه مي دهد.
در پايان فيلم هم پشت صحنه اي از دوبله فيلم موجود است كه زنده ياد منوچهر نوذري را در حال دوبله فبلم به تصوير مي كشد.
و مصاحبه ايرج نوذري با منوچهر اسماعيلي و خسرو خسروشاهي كه در آن به ذكر خاطراتي از منوچهر نوذري مي پردازند.
در قسمتي از آن خسرو شاهي مي گويد:
در سال 1342 در استوديو مولن روژ تازه دوره كار آموزي را پشت سر گذاشته يودم كه با منوچهر نوذري آشنا شدم و يادم ميآايد در همان روزها كار عجيبي كرد و شرط بندي كرد و سه صفحه از ديالوگش را برگرداند و این یار از حفظ گفت.
و خاطره اي از دوبله همين فيلم:
وقتي براي دوبله اين فيلم به استوديو آمد جمله عجيبي گفت كه:اين آخرين كار من است. و متاسفانه همين طور هم شد.


مدير دوبلاژ : خسرو خسرو شاهي

خسرو خسروشاهي / مت ديمون /رندلاف جونو
زنده یاد منوچهر نوذري / جك لمون / هاردي گريس (راوي )
منوچهر والي زاده / ويل اسميت /بگر ونس
مينو غزنوي / چارليز ترون /آدل اينورگوردون
...و ناصر احمدي..

درباره دوبله فیلم جن گیر از زبان خسرو خسرو شاهی

وقتی ریگن بچه سال است؛ جایش ناهید امیریان حرف می زند. اما پیدا کردن صدایی برای دوبله حالت شیطانیش تقریبا غیر ممکن بود.در فیلم اصلی، جای ریگن شیطان، یک پیرزن 77 ساله حرف می زند که فرد کین اورا در یک مهمانی پیدا کرده بود. در خاطراتش می گوید که وقتی این صدارا در یک مهمانی شنیدم، می ترسیدم سرم را برگردانم و صاحب صدا را ببینم. البته این صدا را از یک فیلتر هم رد می کند. بعضی از صداهایی که از حلقوم ریگن بیرون می آید از جاهای دیگری آمده، این صدا را یکی از دوستان فرید کین به او پیشنهاد داده. او گفته که وحشتناک ترین صدای دنیا، مربوط به خوکها در کشتارگاه است؛ وقتی خوکهای اول و دوم و سوم می روند و سرشان بریده می شود و بوی خون همه جا پخش می شود، خوکهای بعدی چنان نعره ای راه می اندازند که تبدیل به وحشتناک ترین صدای دنیا می شود. فرید کین هم از صدای همان خوکها استفاده می کند.
خلاصه موفق نشدیم صدای ریگن را ایجاد کنیم. روزی در استودیو شهاب نشسته بودم و رفته بودم توی فکر که آلبرت دومان سررسید. ایشان یک نابغه بود و مرا هم خیلی دوست داشت؛ فهمید که مشکلم چیست. به من گفت: تو این فیلم را داری برای استودیوی رقیب من دوبله می کنی با این وجود من همراهت می آیم و یادت می دهم چه کار کنی ...
آمدند و کولیس آوردند و نقشه کشیدند و آپارات را تغییر دادند و دستگاه هایش را از نو دادند تراشکاری. دور میکروفون هم اسفنج مانندی کشیدند. آنوقت جواد بازیاران رفت توی باکس و صدایش را تغییر داد و غرید که : "روز خوبیه برای جن گیری ..." آلبرت گفت نه نشد؛ معمولی بگو! وقتی بازیاران معمولی گفت؛ ناگهان آن صدا تولید شد...
از شنیدنش وحشت کرده بودیم، آقای کاوه اینقدر خوشحال و خرسند بود که می گفت : باید زیر پای این آقا گوسفند بکشیم ... صدا را که شنیدیم؛ هیچ فرقی با صدای اصلی نداشت...

تاجماه احمدی

در استوديوي دوبله با محسن فريد اشنا شد و ازدواج كردند و بعد ها باتفاق چند نمايشنامه هم در تاتر فردوسي اجرا كردند . در تاتر فردوسي تاجي با هنرپيشه اي بنام هوشنگ مرادي اشنا شد روابطشان به عاشقي كشيد تاجي از فريد طلاق گرفت و با هوشنگ مرادي ازدواج كرد بعد از مدتي تاجي از مرادي جدا شد و پس از مدتي با زرندي كه مدير دوبلاژ استوديو بود اشنا شد و ازدواج كرد. تاجي و زرندي بعد از انقلاب به اسپانيا و بعد از آن به انگليس و بعد به فرانسه رفتند. نقش ها ي معروفي که او دوبله کرده است :
گويش وي بجاي افليا در فيلم هملت(شاهكار گريگوري كوزينتسف) و در كنار
مرحوم كاووس دوستدار(در نقش هملت)
گرترود(پروين نويدي)
پولونيوس (عزت اله انتظامي)
كلاديوس(ايرج ناظريان) 
لائتريس(خسرو خسروشاهي)
منوچهر اسماعيلي در نقش روح پدر هملت است.
 گفتني است دوبله اين فيلم 3 هفته بطول انجاميد است و علي كسمايي از ترجمه شعري بوريس پاسترناك از نمايشنامه شكسپير يك دوبله حيرت انگيز آُفريده است

بياد بعداز ظهر چهارم ارديبهشت 1319 (سالگرد افتتاح راديو در ايران)

ياد آنروزها بخير. سالهاي 1360 تا 68. عصر طلائي راديو بعد از انقلاب. تو بودي و يك راديو. آنروزها تلويزيون چيزي در چنته نداشت. ما بوديم و يكي دو سريال و 3 فيلم سينمائي در هفته كه يكي از آنها هم شبهاي چهارشنبه تكرار مكررات بود. ماحصل ديدنيهاي ما دو شبكه بودكه كلمه ي "شبكه" اش تازه باب شده بود. آنروزها كسي نمي گفت "شبكه" مي گفتند : "كانال". شايد اف داشت كه كسي كلاس بگذارد و بگويد "شبكه" ، الان هم مي گويند اما خيلي كمتر. درس ميخوانديم دوره ابتدائي و بعد راهنمائي. شبها تا دير وقت بيدار بوديم . من يادم نمي آيد آن شبها از ساعت 5/3 زودتر خوابيده باشم. مونس ما در آن سكوت تنهائي راديو بود.
ساعت 10 كه ميشد حتما بايد پيچ راديو مي چرخيد . يك خبر كوتاه چند دقيه اي و بعد آن آهنگ روسي كه سال قبل روي عنوان بندي سريال راه شب(داريوش فرهنگ) شنيديم. آن ريتم قشنگ گوشهايمان را نوازش ميداد صدائي كه گوئي آن سوي تاريخ مي غريد با صلابتي خاص مي گفت: "قصه ي شب" . و بعد صداي نازنيني كه سالها مهرش در دلمان بود. صداي رضا معيني. معيني آن روزها مجري زيباترين و بهترين مسابقه تلويزيوني بود. "نامها و نشانه ها". نامها و نشانه ها كه رفت مسابقه هفته آمد و نوذري. اما نامها و نشانه ها كجا و مسابقه هفته كجا. مسابقه نبود ، نوذري بود و حلاوتهايش. گوئي اين مرد بود و كوله باري از نبوغ كه يك مسابقه آوردگاه خالي كردنش بود.
معيني خلاصه قصه را ابتداي قصه شب مي گفت. هفته اي يك نمايش. گاهي نمايشها آنقدر بلند بود كه به دو هفته هم مي كشيد. "بگذار خارها را بسوزانند"(نوشته ياشار كمال نويسنده ترك) و صدرالدين شجره كه همه كاره قصه شب بود. الان با خودم فكر ميكنم ياشار كمال قصه صادق چوبك ما را كش رفته بود يا چوبك قصه ي كمال را؟ راستي كدامشان زودتر بودند شايد اهميتي هم نداشت كه كمال را به اندازه چوبك بشناسيم. اين نمايش آنقدر جذاب بود كه فضائي به عظمت بن هور در ذهن ما ساخته بود. قصه اينجه ممد كه از ظلم ظالم به ستوه آمد و تفنگ بدست جور جبار را پاسخ گفت. اينجه يعني آزرده و زار يعني ناله و چه شباهتي بود بين زار(زائر) ممد ما و اينجه ممد آنها. نمايشها فوق العاده بود. چيزي كه حتي در سينما هم نميشد مشابهش را سراغ گرفت. تنگسير نادري خاك درگاه نمايش راديوئي اينجه ممد هم نميشد.
بچه بوديم... قصه اي ساختند با نام "نفرين" . قصه ي خان زاده اي كه همسرش از شهر به روستاي پدري خود بازميگردد تا خدم و حشم و ملك پدري را اداره كند... شب اول همسر حامله اش چهره اي كريه را يك لحظه پشت پنجره مي بيند و شبهاي بعد كه از اين چهره يك جن به ذهن متبادر ميشود .... بچه بوديم و تا وسط هفته شبها از ترس زير لحاف مي لرزيديم و راديو را به گوش خود مي چسبانديم تا اجنه از در و ديوار وارد نشوند. شايد تنها شبهائي كه من 5/10 خوابيدم و كار به نصفه هاي شب نكشيد همان هفته پخش اين قصه بود.
و صدها قصه كه اينروزها نه نامي از آنهاست و نه كسي كه از آنها ياد كند. قصه زني كه ارث پدري اش او را در معرض خطراتي عجيب در خانه درن دشت ميراثي قرار مي داد(با صداي مهين نثري) يا قصه آن سه دزد قهار كه بانكي را ميزدند اما حرص پول و طلا (با داستاني از جك لندن) هر سه را به كام مرگ مي فرستاد يا قصه آن مفلوك در جنگ جهاني دوم كه قصد گذر از مرز كشوري را داشت كه زن حامله اش مانع تعجيلش ميشد يا قصه ي قصه هايي كه هركدام دنيائي بود براي من و ما كه سالها بعد نه سينما توانست جاي آن را بگيرد نه تلويزيون . صداي رامين فرزاد را در ماه هاي رمضان مي شنيدم. قصه گوتاما... قصه موش و گربه ... آرم اين قصه آنقدر زيبا بود كه هنوز مثل يك باد گوشت و پوست و ذهن ما را نوازش ميدهد : "اگر داري تو عقل و دانش و هوش/ بيا بشنو حديث گربه و موش/ بگويم از برايت داستاني/ كه در معناي آن حيران بماني..." رامين رفت و صدايش را هم با خودش برد.
و بعد ساعت 12 ميشد... اخبار نيم ساعته شباهنگاهي گاهي حوصله ما را سر مي برد. كاملترين اخبار آنروزهاي صدا و سيما. گاهي كار به يك ساعت هم مي كشيد. و بعد صدايي زيبا با گويش آن گزارشگر كه خاطره صدايش در آزادي خرمشهر هنوز در يادهاست ... صدائي شبيه صداي پرويز بهرام : "شب و تجلي وصل و حديث راه راهيان حق. شب و صداي سوز مناجات تا دل سحر ... راه شب". آين آرم آنقدر زيبا بود به كل برنامه را شب كه همه شب بود مي ارزيد. و بعد مجرياني كه هرشب عوض مي شدند. هر شب كار در دست عده اي بود و ضعف و قوتها كاملا آشكار. بهترينشان چند سال بعد با آمدن نوذري به راه شب پنجشنبه شب تشكيل شد. جاويد نيا بود و نوذري. تنوع صداها (بخصوص با حضور نوذري كه ميتوانست در يك آن با 8 صداي مختلف صحبت كند) از اين برنامه شبانگاهي يك برنامه كلاسيك ساخت. پاسخگوئي نوذري به مشكلات تلفني مردم و نصيحتهاي زيبايش كه گره مي گشود از كار ديگران چيزي نبود كه براحتي فراموش كرد. بعدها نوذري به داستانهاي هول آور واقعي خارجي روي آورد. قصه كساني كه مردند و بعد زنده شدند و خاطرات آنها از لحظاتي كه مرده بودند... يا داستان كساني كه در معرض حوادث غير طبيعي بودند ...
آنروزها ما بوديم و صبح جمعه با شما. ميگفتند اين برنامه پيش از انقلاب با نام "راديو تعطيلي" روي آنتن مي رفته اما نوشته هاو تهيه كنندگي توكل و شيشه گران و عبدالهي و عيوضي چيز ديگري بود. يك دوجين گوينده حرفه اي بودند و ميكروفني كه بعدها تماشگر هم بخودش ديد. فرهنگ مهرپرور بود و هنري كه فقط از او بر مي آمد. رفيق دردانه منوچهر آذري بود. وقتي مرد آذري تا يكسال غذا هم نمي خورد. مهرپرور يك نابغه بود. صدايش را نازك ميكرد و داد ميزد : آ ميزا ... صدايش هنوز مثل يك پتك بر ذهن خسته ما فرود مي آيد . ميز عبدالطمع بود و احتكار ، عبدي بود و شاگرد شيطانش مهرپرور. كارگردان نمايشها هم (بعد از حميد منوچهري و قبل از نوذري) خود مهرپرور بود. چهره مهرپرور آنقدر جذاب بود كه حتي در برنامه هاي كودك هم كسي ياراي مقابله با او را نداشت. ميگفتند پيش از انقلاب اعجوبه كودكان بوده. مقبلي بود و مهين ديهيم. ايندو آنقدر مسلط بودند كه ديگران كمتر به گردشان مي رسيدند. ضرباهنگ صحبت هردو يك سروگردن از ديگران بالاتر بود.. وقتي ديهيم اداي پيرزنهاي خرفت و نيمه شنوا را در مي آورد كه كلمات را با كلمات مشابه معني مي كرد دلي نبود كه از از خنده نلرزد: "... چي گفتي؟ كلم رو گذاشتي تو زيپت؟! ... نه بابا قلم رو گذاشتم تو كيفم ... "هر دو رفتند و كسي جايشان را پر نكرد. آنها اسطوره بودند. و منوچهر آذري بود و صدائي كه گاه آنونس مشكلات اجتماعي را مي گفت: "... گوشتهاي صدوبيست توماني. برنده لوح ذرين از جشنواره گاوكشها ... اين فيلم را ميتوانيد در تمامي قصاب خانه هاي شهر تماشا كنيد ... "(راستي چقدر فاصله بود بين قيمت گوشتهاي كيلوئي 120 تومان آنزمان و 6000 تومان امروز و ديروز!). بعدها عرفاني و همسرش آمدند. شنيدن يك صداي كاملا سينمائي جذابيتي شگرف داشت. صداي آنروزهاي عرفاني در اوج بود و بعد منوچهر اسماعيلي كه صداي بيگ ايمانوردي را به صبح جمعه كشاند با شخصيتي بنام سركار يا كارآگاه كازانو. نوذري آنروزها در صبح جمعه طوفاني برپا كرده بود كه فقط بايد مي شنيدي. شخصيتهائي ساخت كه هيچوقت از يادها نرفت . اين ملون بود كه رنگ عوض ميكرد و واقعا ملون بود و زرگنده بود و گندهاي زرگونش. شايد ديگران از ياد برده باشند اما ذهن ناقصم بياد مي آورد كه آنروزها نمايشي پخش شد كه نوذري نقش اولش را مي گفت. سالها بعد وقتي سريال شبهاي برره و آن لهجه عجيب را ديدم يادم آمد كه نوذري سالها قبل اين لهجه را در آن نمايش ابداع كرده بود و ديگران آنرا بنام خود تمام كرده بودند. آنچه سالها بعد با عنوان طنز ديديم و شنيديم تقليدي ناشيانه از هنر اينها بود كه هيچوقت جاي اصل را نگرفت. مجري قدري چون مهين فردنوا در راس اين هرم بود كه بعدها بهروان و صادقيان (در دو گروه منفك ) به تقليد ازو پرداختند. "جمعه ايراني" كه كاملا ملهم از صبح جمعه با شماست اگرچه با نيروي مضاعف هنروران روبروست و بويژه هنرمنداني چون جواد انصافي و محبي (با آن لهجه ملايري و لر گونه اش) و بويژه منوچهر آذري و ... را در آستين دارد اما تا كجا آباد گذشته راهي دراز پيش روي دارد.
راستي چرا كسي يادي از حسين اميرفضلي با آن كوله بار سنگين هنر نمي كند؟ صداي او و چهره او تابلوئي از خاطرات است و متانت او متانت هنر.
و بعد داريوش كاردان بود و عصرانه. عصرهاي پنجشنبه. استاد خرناس آنزمان واقعا چقدر استاد بود. وقتي خرناس تلويزيوني شد گورش كنده شده بود. وقتي كاردان ديده شد ديگر كاردان نبود: ... "اي تو مانند عقاب/همچو دريا بي آب/ آنزمان كه به من فرمودي برو كشك بساب/ بهترين خوابم بود ... از اوج آخگون دلنگيز رنگ در شبنم تغافل انديشه هاي ناب گلبانگ جيغ بنفشت چه آتشين چون سيخ داغ بر چگر خام ميرود. تو چه زيبا انديشيده اي و چه رعنا به تجسم نشسته اي . وزن آن ساعت گران را بر دست گچ گرفته ي بشكسته ات دريغ. من در كنار غربت بي چيز جيب خود در فكرت زورچپان حقوق ضعيف خود در حجم مسخره زندگي ... آه اي دريغ... زرشك هوار مرگ عاطفه است. زرشك فرياد افول آفتاب دوستيهاست. زرشك پاسخ همسايه است به محبت تو. زرشك تنها يك ميوه خراساني نيست. آي زرشك ... " عصرانه با 6 شخصيت ثابتي كه كاردان با صدايهاي مختلف ساخته بود برنامه اي به غايت شنيدني بود. بعدها كاردان در اواخر دهه 70 و اوايل 80 بجاي صبح جمعه برنامه اي با رنگ و بوي عصرانه اجرا كرد اما آنقدر سياسي شد كه كار به تعطيلي آن ختم به شر شد.
راديو بود و ما. قصه ظهر جمعه بود و رضا رهگذر كه بعدها اسمش را هم عوض كرد. كتابهايش را بچه كه بوديم همزمان مي خوانديم . راديو بود و ما ، فرهنگ مردم بود و شمسي فضل اللهي كه به هر لهجه اي صحبت مي كرد. راديو بود و ما و ما كه حتي مسابقه دانش ميكائيل شهرستاني را هم از دست نمي داديم .راديو بود و اين اواخر اسماعيل ميرفخرائي و برنامه گفتگو در عصر پنجشنبه. دكتر حسابي را كسي نمي شناخت. وقتي ميرفخرائي در همين برنامه با او گفتگو كرد همه فهميدند كه چه گنجي در بستر زمان خاك ميخورد... و دو سال بعد حسابي رفت . تنها ... ما بوديم و راديو كه در سلمانيها و بقاليها و ماشينها و گاه معابر و پاركها هم صدايش بگوش مي رسيد. راديوي آن روزگار جعبه سخن گو بود جعبه موسيقي نبود. اگر يك ساعت راديو را باز مي كردي 58 دقيقه حرف مي شنيدي و 2 دقيقه موسيقي اما اگر امروز راديو را باز كني فقط دو دقيقه كلام خواهي شنيد و مابقي موسيقي است. اين روزها كمتر كسي به سراغ راديو مي رود مگر اينكه شغلي سيار داشته باشد يا نتواند مثلا صداي پخشش را علني كند. صداي راه شب اين رزوها (ببخشيد شبها) جز در بيمارستانها شنيده نميشود. راديو را اگر راننده اي روشن ميكند بدنبال موج راديو پيام است... راديو اينروزها راديوي قديم نيست. ميشود باشد اما من و تو خوب ميدانيم كه تلويزيون ، هم بازار سينما را كساد كرد هم بازار راديو را. سينما جايگزين داشت. سينما به خانه مردم رفت اما راديو ، خاموش و بي صدا در طاقچه نشسته است و ما را نگاه ميكند. قديم ترها گاه گوش خود به راديو مي چسبانند و از تلويزيون حذر ميكنند. گوئي دنبال گمشده خويشند كه سالها با آن مانوس بوده اند. سالهاي خاطره سالهاي خوبي است هرچند در فرقت باشد. اشك او و من بر جنازه اين جعبه اين حقيقت تلخي را در ذهن تداعي ميكند كه : اگرچه رسانه ها متنوع شدند اما همچنانكه روزنامه از ابتدا بود و هست راديو هم خواهد بود اگرچه نسل جوان عادت شنيدنش كمتر از ديدنش باشد. اگرچه نسلي از آن هنروران توانايش نمانده باشد. اگرچه من و تو هيچوقت يادش نكنيم .دلخوشي گياه تنهاي ما گل اوست مي نشينيم تا گل دهد.


دوستدار همگي هنرمندان كه تنها آمدند ، تنها گفتند و تنها رفتند

مدقالچی

یکی از بهترين كارهای وی گويندگي بجاي ژان گابن در فيلم (بسيار طولاني) بينوايان در نقش ژان گابن بوده. شايد بتوان اوج صلابت مدقالچي را در فيلمهاي ايراني بيشتر سراغ گرفت كه بهترين نمونه اش "برزخيها"ي ايرج قادري است كه وي در غيبت ناظريان بجاي ناصر ملك مطيعي سخن مي گويد. اگر آنجا اسماعيلي با مهارت خاص خود با لهجه كرمانشاهي و كردي(همچون "غزل" و براي دومين بار) بجاي فردين و با لهجه تهراني بجاي قادري بشكلي همزمان هنرنمائي ميكند مدقالچي مجبور است از قافله رسول زاده در اين فيلم عقب نماند.
شايد تن صداي خشن مدقالچي بجاي عنايت بخشي در تنگسير و پت هينگل در طناب اعدام(دارش بزن ساخته تد پست) و حتي مايكل آنسارا (در نقش ابوسفيان) در محمد رسول الله (ص) بيشتر در اذهان ما باقي است تا تمام صداهاي وي در تمام فيلمهايش بعد از بازگشتش از آلمان.
از نظرگاه بسيار كسان گويندگي دوگانه او در سريال محبوب "افسانه شجاعان" كاملا زير سوال است. آيا مديريت دوبلاژ اين جسارت را به گوينده ميدهد كه در نيمه راه يك سريال 40 قسمتي گوينده يكي از نقشهاي اصلي(تورج مهرزاديان بجاي شخصيت يوئه) از كار بركنار و شخصا بجاي اين نقش نيز (در كنار نقش پررنگتري چون زومينگ جو) بدون كوچكترين تفاوتي در لحن سخن گويد؟ از نظرگاه او بيننده(يا شونده) در چه مرتبتي از معرفت و شناخت است؟... جائي كه بيش از 60 گوينده اين سريال را به انجام مي رسانند آيا ميتوان باور كرد كه كمبود آكتور صدا موجبات چنين ترفندي را فراهم ساخته است؟ ... او هيچگاه در تغيير لحن و تيپ سازي توفيقي نداشته است و تمام هنرش صداي خاص اوست كه آنهم وديعه الهي است كه عجيب بر نقشهاي خشن تاريخ سينما نشسته است.
يادي از مرحوم ايرج ناظريان شد و مرا عجيب به ياد سريالهاي "اسپاروخان" ، " ديار فراموش شده" و "بادبانهاي بر افراشته(آخرين كار آن مرحوم)" انداخت. سخن دوست خوبم سهيل را تصحيح مي كنيم كه در دوبله نخست "اولين خون "(همچون دوبله دوم) منوچهر اسماعيلي بجاي استالونه صحبت كرده است و نه ناظريان، اما فاصله گويش اسماعيلي در دو بار، از زمين تا آسمان است كه نشان از كبر سن دارد. او در دوبله اول در كنار مرحوم معمار زاده بجاي برايان دنهي(در نقش كلانتر) و حسين عرفاني بجاي ريچارد كرنا (بويژه در صحنه انتهائي فيلم) فوق العاده است. صداي معمولي ناظريان در راكي بجاي اين بازيگر به مراتب از گويش لاتي جليلوند در راكي ديگر بجاي وي تاثيرگذارتر بوده است. اگر در ويژه نامه دوبله ماهنامه فيلم با عنوان كتاب سال ، جليلوند ادعا كرده بود كه ناظريان در گويشها فقط دهن پر ميكرد و فاقد تغيير آهنگ بود بايد بياد مي آورد كه حتي فيلمهاي معمول دوبله شده ناظريان(مانند راكي) در انتقال تنهائي و اندوه يك شخصيت بسيار تاثيرگذارتر از كج و كوله كردن دهن و اداي ادي خوش دست بيليارد باز را در آوردن در راكي بعدي توسط اوست كه جز سينك بودن صدا هنري به شونده منتقل نميشود. سريال ديار فراموش شده يا "مسيح هرگز به ابولي نيامد" را خود ناظريان از ايتاليا خريداري و به ايران آورد و در اوايل دهه 1360 با يك دوبله بي نظير(در كنار هاشم پور بجاي ايرنه پاپاس) تحويل سيما داد اما ريتم بسيار كند اين فيلم اين طولاني(كه در 4 قسمت همچون يك سريال روي آنتن رفت) مخاطبان بسياري را از آن دلزده كرد. در سريال رومانيائي بادبانهاي برافراشته مرحوم ناظريان بجاي شخصيت كاپيتان صحبت كرد و دو هفته بعد از پخش سري اول آخرين قسمت اين سريال خبر فوت ايشان توسط مجري سيما اعلام و بخشهائي از صداي وي در اين سريال پخش گرديد .
ايرج ناظريان بدون هيچ ترديدي يكي از 4 گوينده برتر تاريخ دوبلاژ ايران است كه تيپ عجيب و غريب كوتوله وي (بجاي اسداله يكتا در سينماي پيش از انقلاب) يك دهن كجي به كساني است كه او را فاقد ظرافتهاي گفتاري ميدانند.